منطقه غرب آسیا در یک سال اخیر تحولات زیادی را به خود دیده است؛ در مرکز همه این تحولات اقدامات نظامی رژیم اسرائیل قرار داشته که از زمان حمله هفت اکتبر(طوفان الاقصی)، دکترین امنیتی و نظامی خود را به سمت رویارویی مستقیم و حذف همه تهدیدات بالقوه و بالفعل تغییر داد. متأثر از این رویکرد، نه تنها باریکه غزه به منطقه ای ویران، با شهدای غیر نظامی و نظامیبسیار تبدیل شد، بلکه بقیه اعضای جبهه مقاومت به ویژه حزب الله لبنان و انصارالله یمن نیز آسیبهای بسیار دیدند و تأسیسات هسته ای جمهوری اسلامی ایران نیز تا حد زیادی تخریب گردید.
حال هر چند با مداخله و برنامه ریزی دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا، آتش بس در غزه (به طور نسبی) برقرار شده و احتمال حمله مجدد رژیم اسرائیل به ایران کاهش یافته و این مسائل نشان می دهند که به پایان دوره جنگهای مستقیم و عملیاتهای نظامی در منطقه نزدیک میشویم، اما مشخص است که برای رژیم اسرائیل و حامیان غربی آن، این پایان ماجرا نیست؛ بلکه تنها آغاز یک پروژه جدید برای شکل دادن به یک خاورمیانه جدید است. اما این خاورمیانه مطلوب و مورد نظر رژیم اسرائیل، آمریکا و کشورهای غربی واجد چه ویژگیهایی است و دارای چه چشم اندازی خواهد بود؟
هر چند دولت بنیامین نتانیاهو به ویژه اعضای تندروی کابینه وی مایل هستند با تکمیل پروژه «مقاومت زدایی» از منطقه، حملات نظامی خود را تا نابودی فیزیکی همه نیروهای مقاومت و تسلیحات آنها ادامه دهند، اما بر کسی پوشیده نیست که کشتار و نسل کشی این رژیم به حدی رسیده است که افکار عمومی جهانی را به شدت خشمگین کرده و تداوم حمایت دولتهای غربی از این رژیم را تقریبا ناممکن ساخته است. از سوی دیگر، نابودی وجهه اسرائیل در عرصه جهانی، اوج گیری مهاجرت معکوس یهودیان از اسرائیل به سایر کشورها و کاهش شدید درآمدهای توریستی این رژیم متأثر از تداوم جنگ و نا امنی، سبب شده است تا پایان جنگ در داخل سرزمینهای اشغالی نیز طرفداران بسیاری پیدا کند.
بر این اساس، به نظر می رسد در درجه نخست آنچه مورد توافق آمریکا و کشورهای غربی است؛ این است که چشم انداز منطقه باید از حالت نظامی - امنیتی خارج شود و به سمت همکاریهای اقتصادی، فناورانه و ترانزیتی حرکت کند؛ امری که در دولت اول ترامپ نیز در قالب توافق ابراهیم دنبال میشد و قرار بود به آشتی سراسری کشورهای عربی با اسرائیل ختم شود. با این وجود شرط کشورهای عربی(به ویژه عربستان) برای پذیرش این امر، شکل گیری کشور مستقل فلسطینی است که رژیم اسرائیل حاضر به پذیرش آن نیست و البته دولت ترامپ هم چندان از آن دفاع نمیکند.
در رابطه با جمهوری اسلامی ایران و سایر اعضای جبهه مقاومت نیز، آمریکا، رژیم اسرائیل و سایر کشورهای اروپایی و البته عرب توافق دارند که روند تضعیف این جبهه و رویکرد سخت گیرانه تحریمی- اقتصادی و در صورت لزوم نظامیباید تداوم داشته باشد تا جایی که به رفع کامل تهدیدات نسبت به رژیم اسرائیل ختم شود. بر این اساس، طرح استراتژیک آمریکا و غرب برای دوره پسا-جنگ غزه در منطقه غرب آسیا، حفظ موازنه قدرت به نفع رژیم اسرائیل و کشورهای عربی میانهروی منطقه در مقابل نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی ایران است. این هدف از طریق مجموعهای از اقدامات نظامی، اقتصادی و دیپلماتیک دنبال میشود:
1. ابزارهای نظامی و امنیتی
آمریکا حتی با وجود نفرت و خشم عمومیکه نسبت به جنایات اسرائیل در غزه شکل گرفته، به تأمین مستمر پیشرفتهترین تجهیزات نظامی و اطلاعاتی برای اسرائیل ادامه می دهد و از این مسیر نه تنها به دنبال بازیابی توان نظامی این رژیم پس از عملیات هفت اکتبر است، بلکه میخواهد اطمینان حاصل کند که شکاف تکنولوژیک نظامیبین اسرائیل و هر قدرت منطقهای دیگری (از جمله ایران) حفظ میشود. این رویکرد تضمین میکند که اسرائیل در هرگونه رویارویی نظامی احتمالی، دست بالا را داشته باشد.
2. فشار اقتصادی و عادیسازی برای انزوای ایران
طرح پسا-غزه آمریکا بر تسریع در روند عادیسازی روابط میان اسرائیل و کشورهای عربی (بهویژه عربستان سعودی) تمرکز دارد. این عادیسازی، که با محوریت سرمایهگذاریهای عظیم اقتصادی و کریدورهای تجاری (مانند کریدور هند-اروپا) تعریف میشود، به دنبال ایجاد یک بلوک اقتصادی قدرتمند در منطقه است. این بلوک جدید، کشورهای عربی را از لحاظ منافع اقتصادی به غرب و اسرائیل پیوند میدهد و عملاً ایران را از شبکه منافع و همکاریهای اقتصادی منطقه حذف کرده و آن را منزوی میسازد.
آمریکا و غرب همچنین به موازات تلاش برای برقراری ثبات امنیتی، از ابزارهای تحریمی اقتصادی بهعنوان یک اهرم دائمی علیه ایران استفاده میکنند. این تحریمها نه تنها برنامه هستهای و موشکی ایران، بلکه شبکههای مالی و حمایتی جبهه مقاومت را نیز هدف قرار میدهند. هدف از این اقدامات، کاهش منابع مالی و قدرت اقتصادی ایران برای حمایت از گروههای همسو در منطقه (لبنان، غزه، یمن) و در نهایت تضعیف عمق استراتژیک ایران است.
3. ابزارهای سیاسی و دیپلماتیک
غرب و آمریکا میکوشند روایت غالب پس از جنگ را از «جنایات اسرائیل» به «لزوم مهار نفوذ بیثباتکننده ایران» تغییر دهند. آنها با تأکید بر حملات گروههای مقاومت به کشتیرانی و تأسیسات منطقهای، تلاش میکنند ایران را بهعنوان عامل اصلی بیثباتی معرفی کنند و بدین ترتیب، توجیه لازم را برای اقدامات تنبیهی بعدی و حفظ برتری امنیتی اسرائیل فراهم آورند. جبهه غربی همچنین در تلاش است تا با اعمال فشار سیاسی و کمکهای اقتصادی هدفمند، ساختارهای قدرت در مناطقی مانند غزه و لبنان را تغییر و در نتیجه نفوذ منطقهای ایران را کاهش دهند.
به طور خلاصه، تثبیت موازنه قوا و کنترل نفوذ ایران در منطقه از طریق استفاده همزمان از قدرت نظامی (تجهیز اسرائیل)، قدرت اقتصادی (عادیسازی و تحریم) و قدرت دیپلماتیک (تغییر روایت و فشار سیاسی) در حال انجام و پیگیری است تا اطمینان حاصل شود که برتری امنیتی و اقتصادی اسرائیل و متحدان عربی آن در منطقه تضمین شده و ایران به یک بازیگر «منزوی و کنترلشده» تبدیل گردیده است.
در این شرایط، برخورداری از آیندهای مطلوب برای ایران در خاورمیانه جدید، در گرو «خردگرایی» و «اجتناب از خطای محاسباتی» است. ایران برای حفظ موقعیت و جایگاه خود در منطقه نیازمند یک «نقشه راه استراتژیک» است که بر تثبیت ثبات و امنیت داخلی و منطقهای به منظور ادامه مسیر توسعه اقتصادی متمرکز باشد.
دکتر محمد مهدی مظاهری استاد دانشگاه
(مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاههای مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی نیست)