مقدمه: سیاست بینالملل در پرتو «چرخش عاطفی»
در دهههای اخیر، روابط بینالملل شاهد نوعی دگرگونی مفهومیبوده است که از آن با عنوان «چرخش عاطفی» (emotional turn) یاد میشود. این تحول از درون نقدی به پارادایمهای کلاسیک رئالیستی و نئولیبرالی برخاست که رفتار دولتها را عمدتاً بر پایه محاسبه هزینه و فایده تبیین میکردند. اما واقعیتهای سیاسی، از جنگها و بحرانها گرفته تا تصمیمهای غیرعقلانی قدرتها، نشان دادند که سیاست جهانی نه صرفاً عرصه منطق سرد و محاسبه، بلکه میدان احساس، حافظه و عاطفه است. قدرتهای جهانی در لحظات بحرانی، به همان اندازه که به دادههای امنیتی و اقتصادی تکیه میکنند، تحت تأثیر خشم، تحقیر، ترس یا احساس عدالت نیز تصمیم میگیرند.
در این چارچوب، احساسات دیگر متغیرهایی حاشیهای یا زودگذر نیستند، بلکه به عناصر ساختاری تصمیمسازی تبدیل میشوند. حافظه جمعی، غرور ملی، احساس تهدید یا تحقیر تاریخی در درون نهادهای سیاسی رسوب میکنند و به بخشی از عقلانیت نهادی بدل میشوند. در واقع، سیاست خارجی هر کشور نهتنها بازتاب منافع مادی، بلکه بازتاب عواطف تاریخی و هویتی است. همین امر موجب شده است که پژوهشگران و سیاستپژوهان به بررسی نقش » منطق عاطفی » (emotional rationality) در تصمیمگیریهای بینالمللی بپردازند.
تحریم اقتصادی – که اغلب به عنوان ابزاری عقلانی برای تغییر رفتار دولتها توصیف میشود – یکی از عرصههایی است که در پرتو این رویکرد باید بازخوانی شود. در نگاه سنتی، تحریم جایگزینی کمهزینهتر از جنگ است؛ ابزاری برای فشار و بازدارندگی. اما بررسی تجربههای واقعی، از جمله در مورد ایران، نشان میدهد که منطق تحریمها گاه از منطق عقلانیت ابزاری فراتر میرود و به قلمرو عواطف و نمادها وارد میشود. در چنین شرایطی، تحریمها بیش از آنکه هدفی راهبردی را دنبال کنند، کارکردی احساسی و هویتی مییابند.
۱. عقلانیت ابزاری و ظهور منطق عاطفی در سیاست تحریم
سیاست تحریم در تفکر کلاسیک روابط بینالملل بر پایه پیشفرضی ساده استوار بود: دولتها بازیگرانی عقلانیاند که در پی حداکثرسازی منافع خودند؛ بنابراین، اگر هزینه رفتاری از طریق تحریم افزایش یابد، کشور هدف رفتار خود را تغییر خواهد داد. اما تجربه دهههای اخیر نشان داده است که این منطق در عمل اغلب ناکام میماند. تحریمهای گسترده علیه کوبا، عراق، کره شمالی و ایران نشان میدهد که بسیاری از دولتهای هدف نهتنها تغییر رفتار ندادهاند، بلکه در برابر فشارها نوعی مقاومت هویتی از خود بروز دادهاند.
این تناقض سبب شده است که پژوهشگران به سوی تبیینهای جدیدی حرکت کنند که بر نقش احساسات و عواطف در شکلگیری سیاست تحریم تأکید دارد. در این نگاه، تصمیمگیران سیاسی نه ماشینهای محاسبهگر، بلکه بازیگرانی با حافظه تاریخی و واکنشهای عاطفی هستند. هنگامیکه کشوری در عرصه بینالملل تحقیر یا تهدید میشود، پاسخ آن ممکن است بیش از آنکه بر پایه منافع مادی باشد، از احساس عدالتخواهی یا ترمیم غرور ملی سرچشمه بگیرد. از این منظر، تحریم نه صرفاً ابزار سیاست خارجی، بلکه نوعی «کنش احساسی» است که به دولتها امکان میدهد خشم یا نفرت خود را در قالب زبان مشروع سیاست بیان کنند.
۲. از بازدارندگی تا تلافی: تحریم به مثابه مجازات
تحلیل عاطفی تحریمها زمانی معنا مییابد که میان دو منطق «بازدارندگی» و «تلافی» تمایز قائل شویم. در منطق بازدارندگی، هدف جلوگیری از رفتار آینده است؛ اما در منطق تلافی، تمرکز بر گذشته و برقراری عدالت نمادین است. تحریم در این چارچوب به مجازاتی تبدیل میشود که هدفش نه تغییر رفتار، بلکه بازگرداندن حس نظم اخلاقی یا جبران تحقیر است.
ایالات متحده در دهههای اخیر بارها از زبان تلافی در توصیف تحریمهای ایران استفاده کرده است: ایران به عنوان "نقضکننده نظم جهانی" یا "رژیم یاغی" معرفی میشود که باید مجازات شود. در این زبان، تحریم نه ابزاری برای مذاکره، بلکه سازوکاری برای اجرای عدالت اخلاقی تلقی میگردد. همین رویکرد موجب میشود که حتی در صورت ناکامی تحریم در تحقق اهداف راهبردی، سیاستگذاران از تداوم آن احساس رضایت کنند؛ زیرا منطق تلافیجویانه و احساسی آن همچنان ارضا میشود.
۳. ایران به مثابه مطالعه موردی: حافظه تحقیر و دشمنی نهادیشده
درک ریشههای عاطفی خصومت میان ایران و ایالات متحده بدون رجوع به حافظه تاریخی ملت ایران ممکن نیست. اگر در حافظه سیاسی آمریکا، بحران گروگانگیری سال 1358 به عنوان زخمیبر غرور ملی ثبت شده است؛ در حافظه جمعی ایرانیان نیز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ جایگاهی مشابه دارد؛ واقعهای که با نقش مستقیم سفارت آمریکا در سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، به نماد دخالت و تحقیر یک ملت بدل شد. از نگاه جمهوری اسلامی، اشغال سفارت آمریکا در ۱۳۵۸ نه یک کنش احساسی صرف، بلکه واکنشی تاریخی به دههها سلطهطلبی و بیاعتمادی انباشته بود. در حالی که در ذهنیت سیاسی واشنگتن، آن واقعه به نشانه دشمنی ابدی ایران با نظم بینالملل تعبیر شد، در حافظه انقلابی ایران به عنوان لحظه بازپسگیری عزت و استقلال تفسیر گردید. بدینترتیب، هر دو سوی رابطه، روایتی احساسی و متقابل از تحقیر و عدالت در حافظه خود حمل میکنند؛ روایتی که تا امروز در زبان و سیاست تداوم یافته است.
از آن پس، هر اقدام ایران در چارچوب همان خاطره تفسیر شد: از حمایت از گروههای مقاومت گرفته تا برنامه هستهای. در ذهنیت سیاسی واشنگتن، ایران به دشمن تاریخی (historical enemy) تبدیل شد که باید همواره تحت تنبیه قرار گیرد. تداوم تحریمها، حتی در دورههایی که ابزارهای دیپلماتیک فعال بودهاند، نشانه همین حافظه عاطفی است. برای سیاستمداران آمریکایی، حذف کامل تحریم معادل فراموشی تحقیر تاریخی است؛ امری که از نظر عاطفی و نمادین غیرقابلپذیرش به نظر میرسد.
۴. نهادینهشدن احساسات در ساختار تصمیمگیری
یکی از محورهای کلیدی در تحلیل «تحریم و احساسات» این است که عواطف چگونه از سطح فردی به سطح نهادی ارتقا مییابند. وقتی احساساتی مانند خشم، ترس یا تحقیر در سازمانهای سیاسی و رسانهای تکرار و بازتولید میشوند، به بخشی از دانش سازمانی تبدیل میگردند. در چنین شرایطی، حتی اگر تصمیمگیران جدیدی بر سر کار آیند، ساختار زبانی و احساسی موجود مسیر تصمیمگیری آنان را شکل میدهد.
در مورد ایران، نهادینهشدن احساسات از طریق چند سازوکار صورت گرفته است: نخست، استمرار گفتمان تهدید و تروریسم در رسانهها و کنگره؛ دوم، پاداش سیاسی برای رفتارهایی که بازتاب عاطفی دارند (مانند سخنان تند یا تصویب تحریمهای سختتر)؛ و سوم، فشار افکار عمومیکه از رهبران خود انتظار واکنشهای احساسی دارد. بدینترتیب، احساسات به بخشی از منطق تصمیمسازی بدل میشوند و سیاستمداران، حتی در صورت آگاهی از ناکارآمدی تحریم، در برابر حذف آن مقاومت میکنند.
۵. چرخه خصومت روانی: بازتولید احساس در دو سوی منازعه
تحلیل احساسی تحریمها تنها در یکسو معنا ندارد. رابطه ایران و آمریکا به چرخهای از خصومت متقابل تبدیل شده است که هر دو طرف در آن نقش دارند. در سوی آمریکا، تحریم ابزاری برای بازگرداندن غرور و نمایش اقتدار است؛ در سوی ایران، مقاومت اقتصادی و تأکید بر استقلال ملی به ابزاری برای تأیید هویت انقلابی و دفاع از عزت ملی تبدیل شده است. این چرخه نوعی «وابستگی عاطفی متقابل» ایجاد کرده است: هر اقدام یکطرف، احساسات تاریخی طرف دیگر را تحریک میکند و به بازتولید تنش میانجامد.
۶. ناکارآمدی ابزاری و استمرار احساسی
با وجود گستردگی تحریمها، کارآمدی آنها از منظر اهداف اعلامشده همواره محل تردید بوده است. تحریمها در تضعیف اقتصاد ایران مؤثر بودهاند، اما در تغییر جهتگیریهای هستهای یا منطقهای کشور موفق نبودهاند. با این حال، تداوم آنها نشان میدهد که معیار اصلی دیگر عقلانیت ابزاری نیست. تحریمها به هدفی فینفسه تبدیل شدهاند؛ وجودشان معنای نمادین دارد. سیاستمداران آمریکایی با حفظ تحریم، پیام سیاسی ثابتی به جامعه خود و متحدانشان میفرستند: اینکه آمریکا هنوز در جایگاه قاضی نظم بینالملل ایستاده است.
به همین ترتیب، در ایران نیز مقابله با تحریم، از سطح اقتصادی فراتر رفته و به نماد مقاومت ملی بدل شده است. شعارهایی چون «اقتصاد مقاومتی» و «تحریمناپذیری» نشان میدهد که سیاست ایرانی نیز پاسخی عاطفی و هویتی به فشار خارجی یافته است. این وضعیت نوعی تعادل احساسی ایجاد کرده است که در آن هر دو طرف، از استمرار خصومت سود نمادین میبرند.
۷. پیامدها برای سیاستگذاری ایران
درک منطق عاطفی تحریمها برای سیاستگذاری ایران اهمیت مضاعف دارد. نخست، باید پذیرفت که بخشی از سیاست آمریکا علیه ایران در چارچوب منافع صرف قابل توضیح نیست؛ بلکه از دل حافظه تاریخی و احساسات جمعی برمیخیزد. بنابراین، مواجهه صرفاً فنی یا اقتصادی با تحریمها، بدون شناخت ریشههای عاطفی آن، ناکافی خواهد بود.
دوم، هرگونه راهبرد موفق برای کاهش فشار تحریم باید به «مهندسی احساسات» در سطح بینالمللی بیندیشد. این به معنای درک حساسیتهای عاطفی نهادهای تصمیمگیر آمریکایی و یافتن مسیرهایی برای تغییر تصویر ذهنی از ایران است. اگر تحریم زبان احساسات است، دیپلماسی نیز باید زبان همدلی و بازسازی عاطفی را بیاموزد.
سوم، از منظر داخلی، سیاستگذاران ایرانی باید آگاه باشند که مقاومت احساسی در برابر تحریم، اگر به تنهایی مبنای تصمیمگیری قرار گیرد، ممکن است به بازتولید همان چرخه خصومت بینجامد. حفظ عزت ملی بدون گرفتار شدن در دام واکنش عاطفی نیازمند نوعی «عقلانیت احساسی متعادل» است؛ یعنی درکی از نقش احساسات که نه آنها را نفی کند و نه به آنها تسلیم شود.
چهارم، در عرصه تحلیل، پژوهشگران ایرانی باید به بازخوانی عمیقتر سازوکارهای عاطفی در سیاست جهانی بپردازند. شناخت چگونگی تبدیل حافظه تاریخی به سیاست، میتواند در فهم رفتار قدرتهای بزرگ و طراحی دیپلماسی هوشمند مؤثر باشد.
۸. جمعبندی: از سیاست فشار تا سیاست احساس
تحریمها علیه ایران در طول بیش از چهار دهه، از یک ابزار سیاست خارجی به بخشی از هویت سیاسی آمریکا تبدیل شدهاند. این تحول نشان میدهد که منطق تصمیمگیری در سیاست جهانی، بهویژه در منازعات طولانیمدت، همواره ترکیبی از محاسبه و عاطفه است. تحریمهایی که در ظاهر عقلانی به نظر میرسند، در واقع حامل احساساتی چون خشم، ترس و نیاز به عدالتاند.
درک این واقعیت میتواند به سیاستگذاران ایرانی کمک کند تا به جای واکنش صرف به فشارها، به ریشههای روانی و فرهنگی آن بیندیشند. هرچه شناخت از منطق عاطفی طرف مقابل عمیقتر باشد، امکان طراحی سیاستهایی برای شکستن چرخه خصومت بیشتر میشود.
تحریم، همانگونه که مقاله مورد بحث نشان میدهد، نهتنها ابزار اقتصادی، بلکه زبان احساسات سیاسی است. اگر سیاست بینالملل بهراستی عرصه عقل و عاطفه توأمان است، آنگاه فهم این زبان عاطفی، شرط لازم برای هر دیپلماسی مؤثر خواهد بود.
سجاد عطازاده؛ کارشناس مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی
(مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاههای مرکز مطالعات سیاسی و بینالمللی نیست)