آمریکا، روسیه و بحران اوکراین: نقطه عطف یا نقطه مانا

۲۸ تیر ۱۴۰۱
مشاهده ۱۸۶۳

 آیا جنگ اوکراین یک نقطه عطف در روابط آمریکا و روسیه و عرصه جهانی است؟ از نقطه نظر ریاضیات، پاسخ کوتاه این پرسش خیر است. بسیاری از افراد نقطه عطف[1] و نقط مانا[2]را در زندگی روزمره و حتی نمودارهای ریاضی اشتباه می‌گیرند. مثلا وقتی قیمت نفت، ملک یا ارز به حداکثر یا حداقل خود می رسد، آن را نقطه عطف تلقی می‌کنند. برای درک بهتر موضوع، به نمودار زیر دقت فرمایید. اکثر افراد نقاط بیشینه[3] و کمینه[4]  (نقاط دایره قرمز) را در این نمودار بعنوان نقاط عطف در نظر می‌گیرند. حال آن که نقاط عطف که اهمیت بیشتری داشته و توجه کمتری جلب می‌کنند، با مربع های آبی مشخص شده اند. فرض کنید نمودار زیر، مربوط به نمایش نوسانات قیمت نفت در یک بازه زمانی باشد که از 35 تا 120 دلار نوسان داشته است. اکثر افراد نقاطی را که قیمت نفت به حداکثر یا حداقل مقدار خود رسیده است و تغییر جهت افزایشی یا کاهشی داده است، نقطه عطف فرض می‌کنند و در این زمان‌ها نگران می‌شوند. در حالی که نقطه عطف، نقطه ای است که افزایش روند مستمر افزایش یا کاهش قیمت کند می‌شود، یعنی مثلا تا قبل از آن هر هفته، قیمت بطور متوسط دو دلار افزایش می یافته و از این نقطه به بعد این افزایش یک دلار در هفته می‌شود. این نقطه، نقطه عطف به مفهوم ریاضی آن است.

 رسانه‌ها معمولا بر نقاط بیشینه و کمینه تمرکز دارند. بعنوان مثال وقتی قیمت ملک، طلا یا ارز از وضعیت افزایشی به کاهشی تغییر وضعیت می دهد، نگران می‌شوند و به فکر فروش آنها قبل از ضرر بیشتر می افتند و برعکس. در حالی که متخصصان، عمدتا بر نقاط عطف متمرکزند و مدت ها قبل از رسیدن به نقطه بیشینه یا کمینه آن را پیش بینی کرده و برای تبعات آن سناریونویسی می‌کنند یا توصیه‌هایی را آماده می‌کنند.

در مورد بحران اوکراین هم هرچند عمده توجهات به این موضوع بعد از شروع حمله نظامی روسیه به اوکراین جلب شد، ولی نقطه عطف برای روسیه و آمریکا از سال ها قبل و از اجلاس سران ناتو در آوریل 2008 رخ داده بود و هر دو طرف از آن زمان برای وضعیت فعلی مشغول برنامه ریزی و سناریو نویسی می‌کردند. این اجلاس به تحول کیفی روابط روسیه و آمریکا منجر شد و طی آن استقرار سامانه سپرموشکی آمریکا در دو کشور لهستان و چک (به بهانه مقابله با برنامه موشکی ایران، ولی در واقع برای محدود کردن روسیه) تصویب شد و پذیرفتن دو عضو جدید یعنی گرجستان و اوکراین، با حمایت کامل و شدید دولت آمریکا مواجه شد(هرچند نهایی نشد). این اجلاس در واقع نقطه پایانی بر تصورات و پیشنهادات ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور و معمار روسیه نوین بود که روسیه را بخشی از اروپا می دید و سیاست ادغام روسیه در یک ساختار امنیت دسته جمعی اروپایی را پیشنهاد می‌کرد. اجلاس بخارست در واقع احیای مناسبات جنگ سرد بر اساس تهدید روسیه بود و تکلیف رهبران روسیه را با ناتو و آمریکا مشخص کرد و تنش ها بین آمریکا و روسیه را به اوج رساند.

البته قبل از این اجلاس، ناتو طی دو مرحله در سال های 1999 و 2004 به سمت شرق گسترش یافته بود که در آن زمان روسیه به دلیل ضعف مفرط و همینطور زنده بودن رویای اروپایی روسیه، قادر به جلوگیری از آن نبود؛ با این حال بطور مکرر این اقدامات را مخالف وعده‌های جیمز بیکر، وزیر خارجه وقت آمریکا و مانفرد وورنر، دبیرکل آلمانی ناتو در سال 1990 مبنی بر عدم گسترش ناتو به شرق توصیف می نمود. در اجلاس بخارست، تصویب استقرار سامانه‌های ضد موشکی در کشورهای اروپای شرقی و همینطور گسترش ناتو به مرزهای روسیه و به ویژه با گرجستان و اوکراین، دو کشوری که با روسیه اختلافات مرزی مهم داشته و با انقلاب های رنگی دارای دولت های ضد روسی شده بودند، رویای اروپایی پوتین را بر باد داد و روابط روسیه را با آمریکا کاملا تقابلی نمود.

جنگ آبخازیا و جدایی اوستیای جنوبی از گرجستان از تبعات اولیه اجلاس بخارست بود و عملا باعث شد پوتین از همراهی کامل روسیه با آمریکا بعد از 11 سپتامبر و بی عملی این کشور در اشغال افغانستان و عراق پشیمان شده و تغییر مسیر دهد. با این حال انتخابات سال 2008 آمریکا و روی کار آمدن باراک اوباما و برخی اقدامات دیپلماسی عمومی دولت وی، نظیر فشردن دکمه نمادین شروع مجدد[5] در روابط آمریکا و روسیه توسط وزاری خارجه وقت دو کشور، به محاق رفتن موقت عضویت گرجستان و اوکراین در ناتو و همینطور بزرگنمایی تهدید برنامه هسته ای و موشکی ایران، باعث شد تنش ها بصورت موقت کاهش پیدا کند. همراهی روسیه با قطعنامه‌های تحریمی علیه ایران در شورای امنیت هم در همین زمان صورت گرفت.

 با این حال، به مرور زمان تنش ها بین آمریکا و روسیه بالا گرفت. از جمله دلایل آن، نقش آمریکا و اعضای ناتو در سرنگونی دولت قذافی در لیبی و تلاش برای سرنگونی بشار اسد در سوریه که هر دو جزو متحدان روسیه محسوب می‌شدند و همینطور از سرگیری اقدامات تحریک آمیز  آمریکا و ناتو علی روسیه و مهمتر از همه انقلاب رنگی مجدد در اوکراین علیه دولت روس گرای یانوکویچ و سرنگونی وی باعث شد مجددا تنش های آمریکا و روسیه به شرایط سال 2008 بازگردد. اشغال کریمه توسط روسیه و تحریم های کمر شکن دولت آمریکا علیه روسیه نتیجه این افزایش تنش بود. اکثر متخصصان آمریکایی در آن زمان الحاق کریمه به روسیه را نقطه توقف روسیه در اوکراین نمی دانستند و پیش بینی جنگی بزرگ تر و قریب الوقوع را در سال های 2015 و 2016 می نمودند. نتیجه این که آمریکایی‌ها علاوه بر وضع تحریم های سنگین علیه روسیه و مخالفت با پروژه‌های اقتصادی راهبردی روسیه در اروپا، تقویت نظامی فوری اوکراین را در دستور کار قرار دادند که البته به خاطر انتخاب ترامپ در آمریکا و اختلافات وی با زلنسکی بر سر پرونده‌هانتر بایدن (پسر جو بایدن) متوقف شد.

نکته مهمی‌که در اکثر تحلیل های رسانه ای نادیده انگاشته شده است، اهمیت تحریم های ضدروسی در سال 2014 است. این تحریم ها هرچند خیلی سر و صدا به پا نکرد، ولی باعث شد رشد اقتصادی روسیه تحت حکومت پوتین، عملا متوقف شود و از یک اقتصاد در حال رشد، به اقتصادی معیشتی و رانتی تبدیل شود که هم بر محبوبیت پوتین در داخل روسیه تاثر منفی به سزایی گذاشت و هم از اهمیت تحریم های جدید در محاسبات راهبردی روسیه برای اقدام در اوکراین کاست. در واقع دولت روسیه از سال 2014 تا شروع  جنگ اوکراین در حال برنامه ریزی برای این جنگ و تاب آوری در برابر تحریم های احتمالی جدید بوده است که تبدیل ذخایر عظیم مالی به طلا و تلاش برای ایجاد سامانه پیام های بانکی مستقل از سوئیفت و گسترش همکاری‌ها با چین بخشی از این آمادگی‌ها بوده است.   

همانگونه که اشاره شد، انتخاب ترامپ در آمریکا و مواضع مثبت وی در قبال روسیه و در همان حال اختلافات عمیق وی با رئیس جمهور جدید اوکراین بر سر عدم همکاری در پرونده ادعایی فساد مالی‌هانتر بایدن باعث شد بحران در حال انفجار بین روسیه با اوکراین (و آمریکا) چهار سالی به عقب بیفتد. با انتخاب جو بایدن و احیای سیاست های اوباما در قبال روسیه و اوکراین، آتش زیر خاکستر را مجدد فعال نمود و منجر به شروع جنگی شد که از سال 2014 همه انتظار آن را می‌کشیدند. دولت بایدن بلافاصله بعد از شروع به کار، کمک های متوقف شده نظامی‌به اوکراین را از سر گرفت و با ارزیابی دقیق اطلاعات، سناریوهای روسیه در اوکراین را به دقت ارزیابی نمود و متحدان خود را توجیه کرد. علیرغم شکست های اطلاعات فاحش آمریکا در سال های اخیر (از جمله ارزیابی‌های اشتباه در مورد افغانستان و عراق و ...) در مورد اوکراین ارزیابی‌های آمریکایی‌ها تا کنون دقیق بوده است. مطابق ارزیابی نهادهای اطلاعاتی آمریکا، یعنی دو گزارش NIEو CSIS که قبل از شروع جنگ منتشر شدند، بدترین سناریو برای روسیه مجبور شدن به اشغال کیف و کل اوکراین بود که این کشور را به باتلاقی برای آن تبدیل می نمود و روسیه از ابتدا گرایشی به سمت آن نداشته است. بهترین سناریو، فرار زلنسکی از اوکراین (مشابه فرار اشرف غنی از افغانستان) و تشکیل دولتی طرفدار روسیه در کیف بود که تحقق نیافت. البته آمریکایی‌ها از مقاومت زلنسکی مطمئن نبودند، ولی احتمالا مشاوره‌های لازم را به وی داده بودند که در مقاومت وی موثر بوده است. مطابق همین ارزیابی‌ها، سناریوی مطلوب بعدی برای روسیه، اشغال استان‌های شرقی و قطع دسترسی اوکراین به دریای سیاه و نگاه داشتن اوکراین در وضعیت طولانی جنگی و عدم احساس امنیت خواهد بود که ظاهرا در حال اجراست. مطابق این ارزیابی‌ها، آمریکا از ابتدا تصمیم گرفت که اولا در این جنگ، دخالت مستقیم نکند، ولی با افزایش کمک های نظامی‌به اوکراین و ایجاد ائتلاف غربی در حمایت از اوکراین و افزایش تحریم و فشار اقتصادی، این کشور را حتی المقدور به لقمه ای گلوگیر برای روسیه تبدیل نموده و هزینه‌ها را برای روسیه حداکثری نماید.

به طور خلاصه، جنگ اوکراین نه یک نقطه عطف، که یک نقطه مانا در دهه گذشته است که سال هاست روسیه و آمریکا خود را برای آن آماده کرده اند و به همین علت جنگی حساب شده است که هیچ کدام از دو طرف تمایلی برای خاتمه و خروج فوری از آن را ندارند. این جنگ در واقع وجهی نمادین از منازعه روسیه با آمریکا طی سال های گذشته است، ولی روندهایی را که طی سیزده سال گذشته در منطقه و جهان شکل گرفته است، تسریع خواهد کرد.

علیرضا میریوسفی، کارشناس ارشد مرکز مطالعات سیاسی و بین المللی

 (مسئولیت محتوای مطالب برعهده نویسندگان است و بیانگر دیدگاه‌های مرکز مطالعات سیاسی و بین‌المللی نیست) 


[1] Turning or Inflection Point

[2] Stationary Point

[3] Maximum

[4] Minimum

[5] Reset

متن دیدگاه
نظرات کاربران
تاکنون نظری ثبت نشده است